سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پـنـجـره
بهانه ایست تا بار دیگر با هم باشیم ...
نوشته شده در تاریخ سه شنبه 91/8/23 توسط mohammad | نظر

ناصر خسرو قبادیانی بسوی باختر ایران روان بود . شبی میهمان شبانی شد در روستای کوچکی در نزدیکی سنندج ، نیمه های شب صدای فریاد  و ناله شنید برخاست و از خانه بیرون آمد صدای فریاد و ناله های دلخراش و سوزناک از بالای کوه به گوش می رسید . مبهوت فریاد ها و ناله ها بود که شبان دست بر شانه اش گذاشت و گفت : این صداها از آن مردیست که همسر و فرزند خویش را از دست داده  ، این مرد پس از چندی جستجو در غاری بر فراز کوه ماندگار شد هر از گاهی شبها ناله هایش را می شنویم. چون در بین ما نیست همین فریاد ها به ما می گوید که هنوز زنده است و از این روی خوشحال می شویم .  که نفس می کشد . ناصر خسرو گفت می خواهم به پیش آن مرد روم . مرد گفت بگذار مشعلی بیاورم و او را از شیار کوه بالا برد . ناصر خسرو در آستانه غاری ژرف و در زیر نور مهتاب مردی را دید که بر تخته سنگی نشسته و با دو دست خویش صورتش را پنهان نموده بود .
مرد به آن دو گفت از جان من چه می خواهید ؟ بگذارید با درد خود بسوزم و بسازم .
ناصر خسرو گفت  : من عاشقم این عشق مرا به سفری طول دراز فرا خوانده ، اگر عاشقی همراه من شو . چون در سفر گمشده خویش را باز یابی . دیدن آدمهای جدید و زندگی های گوناگون تو را دگرگون خواهد ساخت . در غیر اینصورت این غار و این کوهستان پیشاپیش قبرستان تو و خاطراتت خواهد بود . چون پگاه خورشید آسمان را روشن کند براه خواهم افتاد اگر خواستی به خانه شبان بیا تا با هم رویم .
چون صبح شد آن مرد همراه ناصرخسرو عازم سفر بود . سالها بعد آن مرد همراه با همسری دیگر و دو کودک به دیار خویش باز گشت در حالی که لبخندی دلنشین بر لب داشت  .
حکیم ارد بزرگ می گوید : “سنگینی یادهای سیاه را با تنهایی دو چندان می کنی …به میان آدمیان رو  و  در شادمانی آنها سهیم شو ، لبخند آدمیان اندیشه های سیاه را کمرنگ و دلت را گرم خواهد نمود . ”
شوریدگان همواره در سفر هستند و چون خواسته خویش یافتند همانجا کاشانه ایی بسازند ، و چون دلتنگ شوند به دیار آغازین خویش باز گردند…

 


نوشته شده در تاریخ دوشنبه 91/8/22 توسط mohammad | نظر

هارون الرشید از بهلول پرسید که: دوست ترین مردم نزد تو کیست؟ 

گفت: آن کس که شکم مرا سیر کند. 

گفت: اگر من شکم تورا سیر کنم، مرا دوست داری؟ 

گفت: دوستی به نسیه نمی باشد. 


نوشته شده در تاریخ دوشنبه 91/8/22 توسط mohammad | نظر

جغدی روی کنگره های قدیمی دنیا نشسته بود. زندگی را تماشا میکرد. رفتن و ردپای آن را. و آدمهایی را می دید که به سنگ و ستون، به در و دیوار دل می بندند. جغد اما می دانست که سنگ ها ترک می خورند، ستون ها فرو می ریزند، درها می شکنند و دیوارها خراب می شوند. او بارها و بارها تاجهای شکسته، غرورهای تکه پاره شده را لابلای خاکروبه های کاخ دنیا دیده بود. او همیشه آوازهایی درباره دنیا و ناپایداری اش می خواند و فکر می کرد شاید پرده های ضخیم دل آدمها، با این آواز کمی بلرزد.
روزی کبوتری از آن حوالی رد می شد، آواز جغد را که شنید، گفت: بهتر است سکوت کنی و آواز نخوانی. آدمها آوازت را دوست ندارند. غمگین شان می کنی. دوستت ندارند. می گویند بدیمنی و بدشگون و جز خبر بد، چیزی نداری.
قلب جغد پیر شکست و دیگر آواز نخواند.

  ادامه مطلب...

نوشته شده در تاریخ یکشنبه 91/8/21 توسط Ehsan | نظر

دودی نیست

حسی نیست

می نشینم لب جوب

گذر قوطی ها

من، لجن، آب

این همه بوی بد از چیست؟

ناگهان

دوستم هل داد مرا از پشت

و خودش پا به فرار ...

می شود سخت لباسم، تر

و شنایی مجانی لای لجن های جوب

به! شنا در جوب کثیف

چه صفایی دارد!

مادرم جارو به دست

دم در می آید

سرنوشتم حالا

از همان اخم کجش معلوم است

سهراب سپهری در دوران کودکی


نوشته شده در تاریخ شنبه 91/8/20 توسط  | نظر

به خانه باز می گردد

دستمال مرطوب

خطوط  را روی چهره اش نقاشی می کند

با کشیدن پرده ها

جهان پشت پنجره می ماند

 

ساعتی خلوت

و آشپزخانه

هم صحبتی خوب

آنقدر که با خرده فرمایش های تندش

می شود

مسیر تمام رودهایی که به ظرفشویی ختم می شوند را تشخیص داد

 

روزنامه ها به سطل زباله می روند

شب

پیش از روشن شدن آخرین چراغ ها آغاز شده است

 

پتو را تا گیج گاهش بالا می آورد

زن

می تواند خودش باشد


نوشته شده در تاریخ جمعه 91/8/19 توسط  | نظر

سلام به همگی

از اینکه به عنوان یکی از نویسندگان این وبلاگ انتخاب شدم خیلی خوشحالم و امیدوارم بتونم مطالب مفیدی ارایه بدم


نوشته شده در تاریخ جمعه 91/8/19 توسط Ehsan | نظر

 

سه نفر برای خرید ساعتی به یک ساعت فروشی مراجعه  میکنند.قیمت ساعت 30 هزار تومان بوده و هر کدام نفری 10 هزار تومن پرداخت میکنند  . تا آن ساعت را خریداری کنند...

 ?بعد از رفتن آنها ، صاحب مغازه به شاگردش میگویدقیمت ساعت 25 هزار تومان بوده.

این 5 هزار تومان را بگیر و به آنهابرگردان
شاگرد 2 هزار تومان را برای خود بر میدارد
و 3 هزار تومان باقیماندهرا به آنها برمیگرداند. (نفری هزار تومان)
حال هر کدام از آنها نفری 9 هزارتومان پرداخت کرده اند . که 3*9 برابر 27 میشود
این مبلغ به علاوه آن 2 هزارتومان که پیش شاگرد است میشود 29 تومان
هزار تومان باقیمانده کجاست ؟

  

  ادامه مطلب...

<      1   2   3      >
.: Weblog Themes By Blog Skin :.

تمام حقوق این وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن می باشد.

اسلایدر

دانلود فیلم