نوشته شده در تاریخ جمعه 93/1/15 توسط mohammadjafar | نظر
دختر تنها ! از تنهایی خسته شده بود از طرفی دوست داشت هر چه زودتر ازدوج کنه برای همین از دوستش خواست راهنمایی اش کنه
دوستش میگه : من هم تنهام ، بیا با هم بریم کوه ، چون شنیدم خیلی از مردهای آماده ازدواج و تنها برای پیدا کردن زن میرن کوه ...
اون دو تا میرن کوه
در بالای یه صخره کوه
جایی که اون دو تا هیچ کسی رو نمی بینن
تصمیم می گیرن داد بزنن
و حرف دلشون رو به کوه بگن :
- با من ازدواج می کنی ؟
.
.
.
.
و بعدش شنیدن
…… بـــــــــــــــــــا مـــــــــــــــــــــــــن ازدواج میکنی؟
.
بــــــا مــــــــــن ازدواج میکنی
.
بـــا مــــــن ازدواج میکنی؟
.
بـا مــــن ازدواج میکنی؟
.
با من ازدواج میکنی؟
یه نگاهی به هم انداختند
لپ هاشون گل انداخته بود چون آمادگ? پذیرفتن ا?ن همه خواستگارو با هم نداشتم
در حالی که از صخره پایین می اومدن گفتند نه ما می خواهیم درس بخونیم ....